یاد دارم یه غروب سرد سرد
میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد
دوره گردم کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
اگه داری کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
گفت سال نو است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوش مارا برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
ناگهان خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی می خرید؟
نظرات شما عزیزان:
![](/weblog/file/img/m.jpg)
ممنون که به وبلاگم سر زدی
وبلاگ خیلی قشنگی داری
سفر همان سفر است
چه یک قــــــدم از دل
چه هزار قدم از خانــه . ..
منتظر حضورت در وبلاگم هستم
من منتظر نظریااااااااااا
az matalebi k gozashtid vaghean khosham
omad.
ghalebe jalebi ham darid
age b ma ham sar bezanid khoshhal misham
ya hagh...